رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

عکسای ماه نهم گل پسری...

عکس منتخب خودم: بقیه ی عکسا تو ادامه مطلب من نخوام عکس بگیرم باید کی رو ببینم؟؟؟؟ مامان جون بستنیش خوشمزه تره   وقتی نمیخوام بشینم باید کیو ببینم هان.....بابا حریف من نمیشین بیخود تلاش نکنین وقتی مامانم ماچم میکنه نمیدونم چرا لپم قرمز میشه   اینم از دندونام و آش دندونیم که برام پختن ولی به خودم ندادن بخورم     من با لباسایی که مامان شعله-مامان بابام بابت دندونام بم هدیه داده تو محوطه ی خونمون اینجام با مامانم داریم پیاده میریم کتابخونه ومنم حسابی خوابم میاد آخرشم خوابم برد اینم ره آورد کتابخونه - مامانم میخواد منو به زور کتابخون کنه ولی من ک...
25 مهر 1392

پایان 9 ماهگی و با امید بر خدا شروع 10 ماهگی...

به لطف خدا 9 ماهگیت تمام شد و وارد 10 ماهگیت شدی عزیز دلم.فقط میتونم بگم خداروشکر که گل خوشبویی مثل تو رو بمون هدیه داده که با بویدنت پر از حس خوب خوشبختی میشم و به خاطر مادر بودنم به خودم میبالم چون تو احساسی رو بم هدیه دادی که با هیچ حسی روی زمین نمیتونی مقایسش کنی  خدایا به خاطر اینکه من رو زن آفریدی و به من فرصت مادر بودن رو دادی ممنون و خدایا به هر زنی که خواهان مادر بودنه این فرصت رو عطا کن.......آمین گل قشنگم ساده میگم دوست دارم ولی تو این دوست داشتن رو ساده نگیر چون این جمله ساده ترجمه ی عشقی به وسعت همه ی آسمون ها و زمینه ...
21 مهر 1392

دومین دندون...

مروارید بعدیم کنار مروارید قبلیت تو تاریخ 92/7/14 سرش بیرون زد الان دیگه باید بگیم: رادمهر داره دو دندون                            قند میخوره از قندون ...
18 مهر 1392

اولین مروارید عسلی پسر ...

سلام سلام صدتا سلام                                        من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم                                      صاحب مروارید منم  یواش یواش و بی صدا                                                شدم جزو کباب خورااااااااااا    ـــــــــــــــــــــــــــــــــ...
15 مهر 1392

این روزای هستی مامان ...

به لطف خدای مهربون بعد از ادای نذری که برات کردم چند روزیه که شیر میخوری حتی تو بیداری ، غذاهاتو هم میخوری با اشتها و من از این بابت خیلی خوشحالم امیدوارم که زودی وزن بگیری آخه تو این چند وقت اصلا وزنت بیشتر نشده بود.البته گاهی وقتا که باز بازیگوشی رو به شیر خوردن ترجیح میدی من اگه شعر توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بودو برات بخونم سرتو میاریو شیر میخوری و انگشتتو همش میکنی توی دهن من - داروی کتوفتو بعد از دوبار دادن قطعش کردم ولی پرهیز غذایی همچنان سر جاش باقیه هر چند هنوزم حساسیتی که به لیست بلند غذایی که دکتر گفته رو قبول ندارم ؛ امپرازولو هم به تدریج قطعش کردم و خدارو شکر دیگه مشکلی نداری. دیگه اینکه حسابی به من وابسته شدی نمیذاری از ...
15 مهر 1392

عکسای 28 و 29 شهریور ...

عکس منتخب خودم که هر وقت نگاش میکنم دلم میریزه از بس تو این عکس خوشگل و جیگر افتادی   ادامه داره ... رادمهر در حال کشیدن مو و گوش مهلا خانومی ساعت 1:30 رادمهر در کارتینگ و پسر خوشتیپ من در جشن تولد یک سالگی دختر عمش مهلا و مهلا خانوم یک ساله تو این عکس کپی دایی جوادت شدی - حلال زاده به داییش میره دیگه در آخر هم از آقا محسن (پسر عمه ی گرامی رادمهر) به خاطر عکسای خوشگلی که با دوربین حرفه ایش از پسری گرفته  تشکر میکنیم ...
6 مهر 1392

درخواست کمک از دوستای با تجربه ...

از دو ماه پیش رادمهر خیلی کم شیر میخوره ؛ شیر خودمو بش میدم ، اون قبلا هر یه ساعت یه بار شیر میخورد ولی حالا فقط تو خواب اونم حدودا هر سه ساعت گاهی وقتا تا چهار ساعتم بین وعده های شیر خوردنش فاصله میده همون اوایل دکترش گفت رفلکس معده داره و امپرازول بخوره اشتهاش باز میشه یه دوره بش دادم یکم بهتر شد ولی وقتی دارو رو قطع کردم بازم همونطوری شد الانم داروشو بش میدم ولی فایده نداره ، بیرون از خونه که اصلا شیر نمیخوره تازه تو خونمونم فقط تو یه اتاق ثابت و باید همه جام ساکت باشه اونوقت بعد از اینکه تو ننو خوابش برد بش شیر میدم فقط تو این حالت شیرمو میخوره،غذاشم دو وعده بیشتر بش نمیدم اونم اندازه یک سوم یه کاسه ماست خوری کوچیک تازه به زور - از بس ب...
5 مهر 1392

پاییز آمد...

        کم کمک داره بوی پاییز میاد و نم نمک بوی نم نم بارون پاییز داره میاد با بارونای وقت و بی وقتش با عطر دل انگیزی که بعد از یه نم بارون از رو خاک بلند میشه با شیشه های بخار گرفته - درختا هم خودشونو برای اومدن پاییز آماده میکنن آخه لباسای شاد رنگارنگ میپوشن قرمز ، طلایی ، زرد و نارنجی من عاشق پاییزم - عاشق حال و هوای قدم زدن توی خیابون خیس جایی که با هر باد خنکش برگای خشک شده ی درختاش روم بریزه و منم به یاد بچه گیام پامو رو برگای خشک رو زمین بذارمو از صدای خش خششون کیف کنم  بعد برم و روی نیمکت سرد توی پارک بشینمو با یه همراه عزیز مثل همسر مهربونم یه چایی داغ با کیک یا بیسکویت ...
1 مهر 1392

عکسای جا مونده از هشت ماهگی آقا رادمهر...

برای دیدن عکسا برید ادامه مطلب از این جا به بعدِ عکسارو خیلی دوست دارم ، اگه بی ادبی نباشه و نگین چه مامان از خود مچکری هستم این چند تا عکس به همراه 1000 تا بوس از طرف رادمهر تقدیمی ناقابل به : اول از همه مریم جون مامان مهتاب خوشگله  است که همیشه به ما لطف ویژه دارن و هر روز بمون سر میزنن و بعد به بقیه اقوام مهربون و دوست جونای گلم ...
1 مهر 1392